واگویه

متفرقه

واگویه

متفرقه

اعتماد

امتحان کردن و یا زیر سایه شک بردن دیگران در هر جا و هر وقتی پسندیده نیست.انسانی که به انتخاب خود ایمان و اعتماد ندارد در واقع به خودش بی اعتماد است. در بعضی از موارد مهم زندگی جای دوبار یا چند بار امتحان کردن نیست.چون که فقط همان اولی درست است و بقیه مربوط به فشارهای اطراف مشکلات دیگر است که باعث می شود به دیگران نسبت داده شود.بیایید به شعور دیگران احترام بگذاریم و همه را احمق نپنداریم.

یا حق

 

به نام پروردگار دنیاهای درونیمان

 

 از اتوبوس پیاده شد و به سمت پارک رفت. وقتی به در ورودی پارک رسید، نگاهی عمیق به پارک، به درختان و آسمانش انداخت؛ خواست که وارد پارک شود و کمی در آنجا قدم بزند و خاطراتش را مرور نماید اما نگاه درختان پارک اینگونه می‏نمود که از آمدنش به آنجا ناراضی بودند؛ بادی عجیب از سمت پارک به سویش می‏دمید. از تصمیمش منصرف شد، حس کرد که طبیعت پارک، او را نمی‏پذیرد. خود منتظر چنین برخوردی بود.

به سمت ایستگاه مترو به راه افتاد.

***

وقتی وارد قطار شد درهای قطار بسته شدند. گویی قطار منتظر او بود تا حرکت نماید. در داخل قطار جایی برای نشستن پیدا کرد.

نشست و چشمانش را بست و به خواب عمیقی فرو رفت.

***

صدایی مهربان او را از خواب بیدار می‏کرد: ((بیدار شو پسرم.))

چشمانش را گشود، پیرمرد خوش‏سیمایی را دید که به او لبخند میزند.

-         پسرم! ببخشید بیدارت کردم ایستگاه بعدی باید پیاده شوی. گفتم نکند خواب بمانی!

-         تشکر آقا.

قطار ایستاد و پیرمرد به سمت قطار رفت تا پیاده شود. در این حین پسرک به اطرافش نگاه کرد، کسی به جز پیرمرد آنجا نبود! به خودش گفت: (( از کجا می‏دانست که من می‏بایستی ایستگاه بعد پیاده شوم.))

تا خواست پیرمرد را صدا بزند، درهای قطار بسته‏شدند و پیرمرد را دید که بیرون از قطار با او خداحافظی می‏کند. در این فاصله کوتاه توانست اشک‏های پیرمرد را نیز ببیند. ناگهان صدایی در داخل قطار گفت: ((ایستگاه بعد برزخ.))

ترس تمام وجود پسرک را فراگرفت. در کابین‏های قطار شروع به دویدن کرد، تا به راننده قطار برسد و از او بخواهد تا قطار را نگه دارد. اما قطار پایانی نداشت. شروع کرد به اشک ریختن و خودش را دیوانه‏وار به اتاقک قطار می‏کوبید. فریاد می‏زد 3.gif نگه دارید، نگه دارید، من برای رفتن آماده نمی‏باشم، من هنوز جوانم، من می‏بایست جبران کنم.))

دیگر توانی نداشت بر روی کف قطار نشست و زیر لب گفت: (( چه کنم با این همه گناه))

انگار هرچه قطار جلوتر می‏رفت اعمال خود، چه خوب و چه بد را بهتر درک می‏کرد.

لحظه‏ای به خودش آمد: (( اینجا آخر کار نیست، پیرمرد من را بیدار نکرد که فریاد بزنم، خدا خود خواسته‏است که من در اینجا باشم، خدا خود خیر و صلاح من را در این دیده، می‏بایستی به او توکل کنم، زمان کمی به من داده شده تا با خدای خویش رازو نیاز کنم، از او طلب مغفرت نمایم، پسر وجدت کجا رفته، امیدت کجا رفته، او رحمان و رحیم است ....................... ))

دستانش را تا آنجا که می‏توانست بالا برد، چشمانش را بست و فریاد زد: (( خدایا راضیم به رضای تو............))

کسی او را تکان می‏داد:

-         بیدارشو! ایستگاه آخر!

پسرک چشمانش را باز کرد. مسافران در حال پیاده‏شدن از قطار بودن.

روبروی خود روی دیوار قطار تابلویی را دید که روی آن نوشته بود:

 

گزیده‏ای از نهج‏البلاغه:

به خاطر داشته باش:

 

آرام باش، توکل‏کن، تفکر کن

 

سپس آستین‏ها را بالا بزن

 

آنگاه دستان خدا را می‏بینی

 

که زودتر از تو دست به‏کار‏شده‏است.

 

اشک در چشمانش جمع‏شد. خدا را شکر کرد و در ایستگاه دنیای درونش دوباره پیاده‏شد

 

(برگرفته از سایت کلوب دات کام)

سخنان بزرگان در مورد دوست داشتن و عشق

کاترین پاندر:

عشق یعنی احضار موهبتهای جاودان زندگی.*

*اگر عشق ارزشمند بیابدت، هدایتت می کند.



رابینز: انتونی

*تنها یک پرسش وجود دارد و آن این است: "چگونه کاری کنیم که عشق پابر جا بماند؟"

*قانون احتمالات یادت نره ، بلاخره یک نفر خواهد گفت بله.



اندرو متیوس:

شخصی به همسرش میگوید:
."من عاشق تو هستم و بدون تو نمی توانم زندگی کنم "
اما این عشق نیست، گرسنگی است.

شما نمی توانید در آن واحد هم کسی را دوست داشته باشید و هم بی تابانه نیازمندش باشید.
عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را آزاد می گذارد تا خودش باشد.
در عشق اجباری نیست..
عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن.
برای آنکه کسی یا چیزی را بدست آوری، رهایش کن!

تاگور:

*آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند.



ساموئل امایلز:

*عشق و سختی بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است.



آلبرت انیشتین :

*در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.


مارکز:

*اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد!!!!!!!

*دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند.



کیم وو چونگ:

*شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید.



اسلواکیایی:

*کسی‌که به هر چیزی چنگ می‌اندازد، هیچ چیز را نمی‌تواند محکم بگیرد.



کوبایی:

*وظیفه باعث می‌شود تا کارها را به‌خوبی انجام دهی، اما عشق کمک می‌کند تا آن‌ها را زیبا انجام دهی.



شکسپیر:

*عشقی که با اشک چشم شست و شو شود همیشه پاک و تمیز خواهد بود.



مثل انگلیسی:

*دوستانت باید مثل کتابهایی که می خوانی باشند کم و برگزیده.



مادر ترزا:

*اگر در مورد مردم قضاوت کنید دیگر وقتی برای دوستی باقی نمی ماند.



برتراند راسل:

احساس وظیفه در کار، نیکو و در روابط ، آزاردهنده است. انسان ها تشنه محبت اند نه مراقبت!!*



برنارد شاو:

*عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است.



دکتر شریعتی:

*دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا سطح بلندترین قله عشقهای بلند پایین نخواهم آورد.

*یافتن آب به عشق است نه به سعی، اما پس از سعی ؟!



جرج برنارد شاو:

*مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدست‌آورید وگرنه ناچار خواهید بود چیزهایی را که بدست آورده‌اید دوست داشته‌باشید.