واگویه

متفرقه

واگویه

متفرقه

سکوت...

 در دلم به اندازه تمام کلماتی که حرف زده ام سکوت دارم گاهی چه زیبا و آرام بخش است این سکوت و گاهی چنان احساس خفقان می کنم که می خواهم با تمام وجودم از ته دل فقط فریاد بکشم

 

 

 

 

حرف درون.....

انسان زاده شدن همواره آسان است.اما انسان شدن چقدر ثقیل و مشکل... . روزهای سخت زندگی تمامی ندارد و نیاز به جستجوی آنها نیست.آنچه که باید به دنبال آنها گشت روزهای خوب و به یادماندنی است. زندگی در این دنیای ریا و نفرت و بی اعتمادی و بی اعتنایی واقعا سنگین است و تنها ناجی انسان در این آشفته بازار تنها و تنها حفظ ایمان و اعتقاد قلبی به پروردگار است و بس. این همان چیزی است که تا کنون مرا سرپا و امیدوار به آینده نگاه داشته است: امید به لطف و کرم یکتای بی همتا...  .  فقط ای کاش در این راه سنگین کسانی که دوستشان می داری و به داشتنشان افتخار می ورزی به جای تنها وجود داشتن ارزشمندشان درک ارزشمندتری از آدمی می داشتند....     آه و آه و آه و صد آه ....   .

خدا

به نام خدا

امروز یکی از بدترین روزهای زندگی ام بود. سرخوردگی و احساس حقیر شدن تمام وجودم رو فرا گرفته. ای کاش می توانستم عقده درونم رو بگشایم و با کسی درددل کنم. ای کاش به این اندازه بد نبودم. زندگی مجموعه ای از محاسبات است و من در محاسباتم اشتباهاتی داشتم .البته غیر قابل جبران نیست ولی شاید بهای این اشتباهات گران باشد. امروز احساس تنفر از خود تمام وجودم رو تسخیر کرد. من در باتلاقی از اشتباهاتم دارم فرو می روم و هیچ فریاد رسی نیست...

فقط امیدم به یکی است که او تنهاتر است و همو است که تنها دلیل بودنم است.اگر امروز لحظه ای از من غافل می شد شاید دیگر....نبودم.غفلت جایی در او ندارد.

 امروز نرگس و رز درونم پرپر شد...

   امروز ندای او را به روشنی در خودم احساس کردم. و زین پس امید به او و لطفش سرلوحه زندگی در حال ویرانی ام است....