واگویه

متفرقه

واگویه

متفرقه

دوست داشتن از عشق برتر است

دکتر شریعتی:

دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد اما دوست داستن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست...
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود اگر تماس دوام یابد به ابتذال کشیده می شود و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند.
اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست . دنیایش دنیای دیگریست.
عشق جوششی یکجانبه است میان دو بیگانه، جرقه ایست در تاریکی بین دو نفر که همدیگر را نمیبینند،
دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و ... همواره پس از آشنایی پدید می آید... در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند و پس از " آشنا شدن " است که خودمانی می شوند. - دو روح, نه دو نفر...... که دونفر ممکن است با هم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فراراست که به سادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد و از این منزل است که ناگهان خودبخود دو همسفر بچشم می بینند که به پهندشت بی کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و ...عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در "دوست" می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی بی انتها و مطلق.
عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.
آتش دوست داشتن است که داغ نیست...سرد نیست.. حرارت ندارد ..چرا که نیازمندی ندارد...

عشق و دوست داشتن

بیا وقتی برای عشق،هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت،گاز اشک آور بیاندازیم
بیا با خود بیاندیشیم
اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند؛
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید؛
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد؛
اگر یک شب شقایق مرد؛
تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم پیش در خوابم
نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق،دلهاشان نمی لرزد؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا
به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟
و گویی میوه اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست؟
چرا در اقتصادِ راکدِ احساسِ این مکاره بازاران
صداقت نیز دلالیست؟

رسوایی

 

 

رسوایی

 

حال که رسواشده ام می روی

واله وشیدا شده ام می روی

حال که غیراز توندارم کسی

زین همه تنهاشده ام می روی

حال که چون پیکرسوزان شمع

شعله سراپاشده ام می روی

حال که همراه خراباتیان

همدم صبحها شده ام می روی

حال که درواده عشق وجنون

واقع عذرا شده ام می روی

حال که در بهر تماشای تو

 

غرق تمناشده ام میروی